بسم الله مهربون :) من اصلا باورم نمیشه یک ماه از پاییز قشنگم گذشت. هر بار که امروز پای پرونده ها و اوردرها تاریخ یکم رو زدم بهت زده به این فکر کردم مهر چطوری رفت اصن؟! به اندازه ی تمام دنیا خسته و فرسوده ام. اگه دست خودم بود دوست داشتم حداقل یک ماه از این دنیا انصراف بدم. بعد از مشورت با استادام قرار شد از فردا برم تهران و هیچ ایده ای هم ندارم قراره چطوری پیش بره. از یکم آبان همین قدر میخوام ثبت بشه. بخوانید, ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) بیست و یکمین روز پاییز اینجوری بود که صبحش کشیک رو به بچه ها تحویل دادم و پیاده در حالی که آهنگ "عشق آسان ندارد" علیرضا قربانی رو میخوندم برگشتم خونه. صبحانه ی مفصل خوردم و تا ظهر خوابیدم. خسته ترین بودم. از ساعت ۳ تا ۵ صبح فقط شیش تا بچه ی تب و تشنج دیدم. تا ۸ که کشیک رو تحویل دادم داشتم توی اورژانس میدوییدم. با دوستام قرار عصرونه داشتم. قرار بود هرچی دوست داریم ببریم. وقت نداشتم کیک بپزم. نون و پنیر و خیار و گوجه برداشتم و رفتم. چند ساعتِ با کیفیت رو کنارشون داشتم. چند تا کنایه ی خیلی خوب هم میم بهم زد. عمیق ترین زخم قلبم رو میدونه، هر بار انگار با ناخن ریش ریشش میکنه. نمیدونمم چرا. حالا شاید در لحظه ناراحت بشم ولی هو کرز؟ بیخیال. میگذره. میخوام چند ساعت باقی مونده رو هم نجات بدم و درس بخونم. کمه اما از هیچی بهتره. بخوانید, ...ادامه مطلب