بسم الله مهربون :)
امروز توی دانشگاه خیلی یهویی طور خون دماغ شدم :) فک میکنم اولین بار توی عمرم بود که خون دماغ میشدم !
شبش شام نخورده بودم ، صبحشم خواب موندم نشد صبحانه بخورم ، تایم کلاس ها هم انقد فشرده بود که بازم فرصت نشد . به خاطر کار گروه هم سلف نرفتم ، تقریبا یک ساعت و نیم هم توی حیاط افتاب مستقیما میخورد بهمون و همچنان کارهای گروه رو انجام میدادیم . حالم خوب بود ها ، احساس ضعف و خستگی و گرسنگی داشتم ولی اونقدی شدید نبود که خون دماغ بشم . حس کردم یه چیزی بالای لبم حرکت میکنه ، وقتی دست زدم ، خونی شد ! تازه بازم احساس نمیکردم که حالم بده ها =|
هنوزم نگاه های نگرانش توی ذهنمه . ولی اوج داستان اینجا بود که نمیومد مستقیم حالمو بپرسه . نگار میگفت چند بار از ما حالتو پرسیده و همش تاکید داشته بقیه ی کار رو بذارید برای هفته ی اینده . شنبه ادامه ش میدیم :) عصر خیلی رسمی پی ام داد و حالم رو پرسید بالاخره ! فرصت بشه باید حتما باهاش حرف بزنم .
خیلی جالبن این استادایی که مقاله هاشون رو به وسیله ی دانشجو ها ترجمه میکنن . استاد م جلسه ی قبل یه مقاله ی انگلیسی اورد ، گفت صفحاتشو تقسیم کنید ، ترجمه کنید چهارشنبه یعنی امروز تایپ شده (!) تحویل بدید ، دو نمره داره ! اصلا فک نمیکردم ترجمه حداقل قیمتش صفحه ای ده هزار تومن باشه :) حالا این هیچی ، مترجم گرامی ای که به من معرفی کردن ، نه تنها پول رو گرفت و ترجمه رو امروز نفرستاد بلکه کلا جواب تلفن منو هم نمیده ! دو نمره هم پرید ... به همین سادگی ! کاری ندارم با پولش ها ، ولی چرا انقد مسئولیت ناپذیر که من این همه نمره از دست بدم ؟! خب خدا خیر داده از همون اول بگو نمیتونم و خلاص !
+ الهی که بخواین و بشه :)
برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 89