از هر دری سخنی!!!

بسم الله مهربون :)

+ احساس میکنم پتانسیل اینو دارم که اگه استاد راهنمام یه بار دیگه بگه اینجای پروپوزال مشکل داره و تصحیحش کن، با بمب منفجرش کنم!

+ برای باز هزارم شیشه ی عینکم شکست! یه جوری شده که دیگه تعمیرکاره من و عینکم رو با هم میشناسه. امروز یه "بابا چه غلطی با این عینک میکنی" خاصی توی نگاهش بود!

+ کل لیلی مجنون رو با صدای خودم واسش خوندم و ترجمه کردم. توی قسمت های کوتاهِ ۱۵ دقیقه ای، به عنوان قصه ی قبل از خواب! یک هفته ست تموم شده. امروز پیام داده میشه خسرو و شیرینم بخونی؟ یا هزار و یک شب؟ من به صدات عادت کردم! 

+ دلم میخواد بهش بگم من وانمود کردن به خونسردی و راحت گذشتن رو در حالی که از درون دارم آتیش میگیرم رو خیلی خوب یاد گرفتم. نمیتونی اذیتم کنی. به خودن زحمت نده!

+ پول درآوردن خیلی شیرینه بچه ها. در واقع پولِ زیاد درآوردن خیلی خیلی شیرینه. فکر کن هرررچی که دلم بخواد برای خودم میخرم. مثل آدم های پول ندیده ی ندید بدیده بدبخت :)) بالاخره بعد ۷ سال درس و امتحان و جون کندن قسمت های قشنگش رسیده!

+ حالم خوبه. رها اَم. سبکم. آزادم. توانایی عبور و گذشت رو دارم. انگار به کسی، جایی، چیزی وصل نیستم و خب این خیلی خوبه!

+ همینا!