امروز رو ثبت میکنم جز بهترین و ماندگارترین روزهای زندگیم :))
بالاخره قسمت شد بعد از مدت ها با آزاده و نرگس بریم بیرون :) انقد خوش گذشت و انقد خندیدیم که دیگه حالم داشت بد میشد دی: چقد حرف داشتیم :|| مگه تموم میشد اصن ؟! دعوا بود به خاطر اینکه کی تعریف کنه ، همشم میپریدیم وسط حرف هم D; از امتحانا ، اتفاقا ، سوتی ها ، همکلاسی ها ، استادا ، فرق های دانشگاه هامون ، غیبت همکلاسی ها ، دوستی ها و ... خیلی خوب بود *_* خبرهای مختلف سه تا دانشگاه و سه شهر مختلف :))
انقد هم خوراکی های مختلف خوردیم که انگار از آفریقا برگشته بودیم :)
دقیقا مث بیرون رفتن های زمان دبیرستان بود :) با این تفاوت که استرس درس و کنکور رو نداشتیم ... حرف کنکور و تست و رشته و دانشگاه و شهر نبود ... حرف برنامه بچینیم ، تو چطوری خوندی ، این هفته چطوری بخونیم و چی تست بزنیم نبود ... بزرگتر شدیم ... دغدغه هامون بزرگتر و پخته تر شدن ... به یه ثبات نسبی رسیدیم توی زندگی :)
تازه رفتیم اون رستوران جدیده :)) خدایی خیلی خوبه ولی نه برای ما :|| ما نهایتا یه بار امتحان کنیم کافیه دیگه D; برای پولدارا خوبه *_*
+الهی الحمدلله :)
+لبخند لطفا !
توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 130