همش میگفت دست نزن به اون وسیله ها ... چکار میکنی ... الان میندازی میشکنی ... سابقه داری بیا کنار ... منم همچنان گوش نمیدادم :||
دستم خورد به شیشه ی عطرش ، از روی میز افتاد و شکست D;
اولش افتاد دنبالم که بگیرم ، منم با جیغ داشتم فرار میکردم ... بعد یهویی انگار که یه چیزی یادش بیاد وایساد و برگشت ... رفت آشپزخونه از جعبه ای داریم که برای دارو ها و چسب زخم و این چیزاست یه سرنگ برداشت ... رفت توی اتاق بقیه ی عطرو کشید توی سرنگ ... بعد لباساشو از کشو دراورد و دونه دونه میزد اونجایی که عطر شکسته بود D;
منم داشتم میخندیدم اونم هی با کلمات قشنگ و متین منو مستفیض میکرد :|
تا قبل اینکه کارش تموم شه اومدم طبقه بالا ! به همین برکت جرئت ندارم برگردم طبقه پایین :| :)
+نمیزنه که :|||| :)) فقط انقد قلقلکت میده که از زندگی پشیمون میشی D;
+خاطره میشه ...
+هنوزم قیافه ش یادم میاد خنده م میگیره ...
+اتفاقی بود به خدا D;
+لبخند *_*
توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 98