به همین برکت قسم جرئتشو ندارم -_-

ساخت وبلاگ
بسم الله مهربون :)

همش میگفت دست نزن به اون وسیله ها ... چکار میکنی ... الان میندازی میشکنی ... سابقه داری بیا کنار ... منم همچنان گوش نمیدادم :||

دستم خورد به شیشه ی عطرش ، از روی میز افتاد و شکست D;

اولش افتاد دنبالم که بگیرم ، منم با جیغ داشتم فرار میکردم ... بعد یهویی انگار که یه چیزی یادش بیاد وایساد و برگشت ... رفت آشپزخونه از جعبه ای داریم که برای دارو ها و چسب زخم و این چیزاست یه سرنگ برداشت ... رفت توی اتاق بقیه ی عطرو کشید توی سرنگ ... بعد لباساشو از کشو دراورد و دونه دونه میزد اونجایی که عطر شکسته بود D;

منم داشتم میخندیدم اونم هی با کلمات قشنگ و متین منو مستفیض میکرد :|

تا قبل اینکه کارش تموم شه اومدم طبقه بالا ! به همین برکت جرئت ندارم برگردم طبقه پایین :| :)

+نمیزنه که :|||| :)) فقط انقد قلقلکت میده که از زندگی پشیمون میشی D;

+خاطره میشه ...

+هنوزم قیافه ش یادم میاد خنده م میگیره ...

+اتفاقی بود به خدا D;

+لبخند *_*

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 4:08