شک ندارم فک میکردن دیوونه م :| شایدم حق داشتن D;

ساخت وبلاگ
بسم الله مهربون :)

از مطب دکتر که اومدم بیرون حس میکردم الانه که غش کنم :) ناهارم نخورده بودم ... فک میکردم قند و فشارم افتاده ... هوا هم به شدت گرم بود آفتابم یه جوری میتابید فرق سرم انگار ارث باباشو میخواست :|

یه کافی شاپ همون اطراف بود خوشبختانه باز هم بود ... بی توجه نشسته م روی اولین میز خالی ... خوبیش این بود کولر دقیقا رو به روم بود ... یه آب طالبی و یه شیر موز سفارش دادم تازه به آقاهه گفتم لطفا اگه میشه خیلی شکر بریزید D; گفت منتظر میمونید ؟! اولش فک کردم یعنی چی؟! گیج نگاش کردم که گفت آخه دوتا سفارشه ... با لبخند گفتم که نه :) اونم چشماش بیشتر گرد شد و رفت D;

غیر از من دوتا دختر روی یه میز و یه پسر و دختر دیگه هم یه میز دیگه نشسته بودن :) انقدم نگاه کردن که حد نداره :| گرچه من کلا ریلکس تر از این حرفام دی: تازه نمی ارزید به خاطر نگاه های مسخره ی اونا از کولر عزیز بگذرم :))

بعد که سفارشام اومد ریلکس هورت هورت شیرموز میخوردم ... خنکی و شیرینیش حالمو بهتر کرد ... گرچه من متنفرم از طعم های خیلی شیرین ولی خب چاره ای نبود ... وقتی که آب طالبیمو برداشتم چشمم افتاد به دختر و پسره از قیافه هاشون خنده م بیشتر شد D; تازه جاتون خالی کفشامم درآوده بودم ... با خودمم میخندیدم ... دکتره خیلی دکتر خوبی بود ولی یه جوری شرح حال دادم که هم خودمو گیج کردم هم اونو :| :) یاد حرفام میفتادم که چجوری همه چی رو بهم ربط دادم خنده م میگرفت ... ریلکس آب طالبی خوردنم ادامه دادم اونا هم به نگاه کردنشون :) شک ندارم که فک میکردن دیوونه بودم D; چه اهمیتی داره ولی ؟! :)

+لبخند !

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 25 تير 1396 ساعت: 11:27