بعد من هی میگم پسرا قابل اعتماد نیستن ، شما هم هی باور نکنید :))

ساخت وبلاگ
بسم الله مهربون :)

ظهر بود و خیابون خلوته خلوت ... طبقه ی بالا بودم ... داشتم استراحت میکردم .

صدای داد شنیدم ! توجهی نکردم ولی صدای دادها بیشتر شد بعدشم یه صدایی که انگار یه چیزی مث بمب بخوره به در حیاط و منفجر بشه :| نمیدونم چطوری رفتم طبقه پایین ولی سامان رو دیدم که با تمام توانش داشت مریم رو میزد ! توی شک بودم و با چشمای از حدقه درومده داشتم نگاه میکردم که در باز شد ، فقط یه لحظه داداشمو دیدم که محکم سامانو هل داد تو و درو بست منم موندم پشت در :| دی: حالا هرچی من در میزدم مگه درو باز میکردن O_O بدو بدو رفتم بالا کلید آوردم . همچنان صدای داد میومد :| همینکه وارد سالن شدم دیدم پاهای داداشم خونیه قشنگ نیمچه سکته ای زدم ... بی توجه پاشو میذاشت روی شیشه خورده ها و سعی میکرد سامانو که دقیقا عین یه وحشی حمله میکرد مهار کنه ... بدبختی هم اینجا که اهل منزل خونه نبودن ... فحش های 40+ سال هم بود که رد و بدل میشد بین سامان و مریم ... دانشِ فحشیم کلی تقویت شد D; دیگه زنگ زدم اهل منزل گفتم بدویید بیایید که دعواعه دی:

با کلی بدبختی سامان اروم شد البته آروم که نه فقط دیگه نمیپرید سمت مریم :| ولی همچنان داد میزد و فحش میداد ... یه بار میگفت ولم کنید میخوام خودمو بکشم ، یه بار میگفت نگیر منو برم مریم رو بکشم ، یه بار دیگه به داداشم میگفت نذاری برم تورو میکشم :| 

پاهای داداشمم که اصن همین جوری خون ازش میرفت ... تمام سرامیک ها و فرش ها هم رسما به گند کشیده شده بودن :| اونم چی ؟ فرش دستباف که اصن قابل شست و شو نیست !

دقیقا نمیدونم نسبت سامان با ما چیه ... بیشتر بلای جونه والا ... خب چرا با زنت دعوات میشه نمیری خونه ی بابای خودت :| البته خونوادش با ازدواجش مخالف بودن ... الان با هیچکی ارتباط نداره ... حتی مامان باباش ! ... یه آدمِ روانی که وقتی عصبانی میشه کنترلش رو از دست میده ... تقریبا هرچند وقت یه بارم با همچین وضعی میان اینجا ... مریم هم چند روز میمونه خونمون ... بعد دوباره خودش با گل و شیرینی میاد میبرش :| به همین برکت قسم :||

وسایلم رو جمع کردم دارم میرم خونه ی آقاجونم اینا ... حوصله ی این داد و بیداد و تلفن ها و گریه های مریم رو ندارم والا ... اونجا آرامشِ اعصابم بیشتره ... هرچی اهل منزل گفتن نرو زشته گوش ندادم ... با کسی که تعارف ندارم ! نمیتونم از کار و زندگی بیفتم که ...

نتیجه ی اخلاقی هم اینکه کلا دور ازدواج رو خط بکشید دی: 

+گول گوروم :)

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 14:08