بسم الله مهربون :) +میگه شام سوپ داریم . بهش میگم خیلی هم عالی ... میگه من سیر نمیشم ولی ، به نظرت سوپ رو با چی میخورن ؟ خیلی جدی بهش گفتم با قاشق دیگه ؟ :|| طوری وار کمی نگاه کرد بعدش خندید ! میگه پرواز جان منظورم اینه با نون بخورم یا با برنج یا که چی ؟ +گفت برای منم چای بریز ، فلاسک رو کج کردم همزمان داشتم به حرفای باباش گوش میدادم ، گفت مرسی ... همچنان که نگاهم به باباش بود گفتم خواهش میکنم و,حالا,واقعا,دیوونه ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) از مطب دکتر که اومدم بیرون حس میکردم الانه که غش کنم :) ناهارم نخورده بودم ... فک میکردم قند و فشارم افتاده ... هوا هم به شدت گرم بود آفتابم یه جوری میتابید فرق سرم انگار ارث باباشو میخواست :|یه کافی شاپ همون اطراف بود خوشبختانه باز هم بود ... بی توجه نشسته م روی اولین میز خالی .., ...ادامه مطلب