خب حالا واقعا فک کنه دیوونه م :)

ساخت وبلاگ
بسم الله مهربون :)

+میگه شام سوپ داریم . بهش میگم خیلی هم عالی ... میگه من سیر نمیشم ولی ، به نظرت سوپ رو با چی میخورن ؟ خیلی جدی بهش گفتم با قاشق دیگه ؟ :|| طوری وار کمی نگاه کرد بعدش خندید ! میگه پرواز جان منظورم اینه با نون بخورم یا با برنج یا که چی ؟ 

+گفت برای منم چای بریز ، فلاسک رو کج کردم همزمان داشتم به حرفای باباش گوش میدادم ، گفت مرسی ... همچنان که نگاهم به باباش بود گفتم خواهش میکنم و سرم رو برای باباش تکون دادم ... بلافاصله گفت ممنون ، ممنون :| باز گفتم خواهش میکنم بابا ... بعدش یهویی دستم رو کشید گفت عزیزم ممنون دیگه ! بعد فهمیدم تشکر نمیکنه :|| منظورش این بود لیوان پر شده بسه دیگه ... درحالی که فک میکردم داره تشکر میکنه که چای براش میریزم :|  :)

+میگه من معمولا توی جمع گیتار نمیزنم ؟ بهش میگم یعنی الان داری منت میذاری ؟ میگه آره :-||
بعد بهش پس گفتم آهنگ " امور میون ، امور میون تُن تِ را تُن تا برنس" :|| رو بزن ... بعد تازه با صدای جیغ جیغوییم همینو با همین لحن برای خودم خوندم ... والا اصلا مهم نبود چی فک میکنه در مورد من ... فقط دلم میخواست خوانندگی رو تجربه کنم ... انقد خندید که بقیه ش رو نتونست ادامه بده D; 

+به خجسته بازی های ما در وبلاگ و اینستا ننگرید ! ما داغانیم برای آینده ی خود دی:

+شادی قسمت دل هاتون :)


توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : حالا,واقعا,دیوونه, نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 95 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 2:08