برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) + اهل منزل از صبح رفتن بیرون و الان برگشتن ... روز خوبی بود ، تمام روز رو تنها بودم و واقعا همش مفید بود . کلی درس خوندم ولی به شدت خسته و بی حوصله م ... این تصمیم ، با وجود اینکه همزمان دانشگاهم میرم ، درس ها هم این همه سخت و سنگینن دیوونگی بود ! دلم نمیخواد حالا که تا اینجای راه اومدم رهاش کنم ! و مهمتر اینکه میخوام بعدا که خستگیم رفت پ, ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) +با مهدیه رفته بودیم انتشارات جزوه بگیریم ، یه ذره طول کشید ... تقریبا یه پنج دیقه ای دیر رسیدیم ... در زدم گفتم استاد اجازه هست ؟ گفت نه :| ریلکس گفتم باشه و درو بستم :) کجای راه رو اشتباه رفتیم که به اینجا رسیدیم دی: عایا ما همو, ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) +میگه شام سوپ داریم . بهش میگم خیلی هم عالی ... میگه من سیر نمیشم ولی ، به نظرت سوپ رو با چی میخورن ؟ خیلی جدی بهش گفتم با قاشق دیگه ؟ :|| طوری وار کمی نگاه کرد بعدش خندید ! میگه پرواز جان منظورم اینه با نون بخورم یا با برنج یا که چی ؟ +گفت برای منم چای بریز ، فلاسک رو کج کردم همزمان داشتم به حرفای باباش گوش میدادم ، گفت مرسی ... همچنان که نگاهم به باباش بود گفتم خواهش میکنم و,حالا,واقعا,دیوونه ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) خیلی بی انصافیه که بعضی چیزا دست خود آدم نیست ... نهایتِ نهایتِ بی انصافیه که یه سری چیزا رو نمیشه با تلاش به دست آورد ...باید "انتظار" بکشی ببینم میرسی یا نه ... "قسمت" و "تقدیرت" هست یا نه ... عادلانه نیست به خدا ... + :) , ...ادامه مطلب