باور کنید با نگاهش میگفت خدایا این طفلکی رو شفا بده :-||

ساخت وبلاگ
بسم الله مهربون :)

+بعد از سال ها امروز با تاکسی برگشتم خونه :) یعنی فک کنم دومین باری بود که از تاکسی استفاده میکردم ... همیشه ی همیشه پیاده برمیگردم و حتی پیاده میرم اینور اونور ... حتی دورترین نقطه ی شهر !

یه دختری کنارم نشسته بود بعد چند دیقه بدون مقدمه و خیلی یهویی پرسید  " ببخشید خانم من کجا میخوام پیاده شم" ؟!

من :-|||||||

اون :-//////

با گیجی و تعجب زل زده بودم بهش ... متقابلا اونم با دقت بهم زل زده بود ولی تهِ نگاهش یه "  آخیییی ، خدا شفات بده ی" خاصی موج میزد ... آخرشم یه پشت چشمی نازک کرد و نگاهشو چرخوند :-||

واقعا انتظار داشت من بدونم کجا میخواد پیاده شه ؟ (شکلک تفکر!)

ولی الان که دقیق فک میکنم با خودم میگم شاید مثلا میخواسته فلان خیابون پیاده شه ، نمیدونسته به تاکسی بگه کجا وایسه ... ولی خب بعد دوباره با خودم میگم مگه قبلش به راننده نگفته کجا میره ؟ خب همونجا وایمیساده دیگه :|

نمیدونم والا ... هرچی بود خیلی عجیب بود ... تازه فک میکرد من خل و چل هم هستم :-||

+حال دلتون خوب :)

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نگاهش,میگفت,خدایا,طفلکی, نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 747 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 15:30