+بعد از سال ها امروز با تاکسی برگشتم خونه :) یعنی فک کنم دومین باری بود که از تاکسی استفاده میکردم ... همیشه ی همیشه پیاده برمیگردم و حتی پیاده میرم اینور اونور ... حتی دورترین نقطه ی شهر !
من :-|||||||
اون :-//////
با گیجی و تعجب زل زده بودم بهش ... متقابلا اونم با دقت بهم زل زده بود ولی تهِ نگاهش یه " آخیییی ، خدا شفات بده ی" خاصی موج میزد ... آخرشم یه پشت چشمی نازک کرد و نگاهشو چرخوند :-||
واقعا انتظار داشت من بدونم کجا میخواد پیاده شه ؟ (شکلک تفکر!)
ولی الان که دقیق فک میکنم با خودم میگم شاید مثلا میخواسته فلان خیابون پیاده شه ، نمیدونسته به تاکسی بگه کجا وایسه ... ولی خب بعد دوباره با خودم میگم مگه قبلش به راننده نگفته کجا میره ؟ خب همونجا وایمیساده دیگه :|
نمیدونم والا ... هرچی بود خیلی عجیب بود ... تازه فک میکرد من خل و چل هم هستم :-||
+حال دلتون خوب :)