بسم الله مهربون :) امروز نرفتم دانشگاه . صبح اهل منزل غر زدن که نمیشه این همه به درسای دانشگاهت بی توجه باشی . ولی خب من در کمال آرامش فقط صبحانه م رو خوردم و بعدشم اومدم بالا . من راه خودم رو انتخاب کردم . گرچه حق با اوناست ولی نمیخوام بحث کنم که آرامشم بهم بریزه . ولی خب ظاهرا نشد :| خالم مستقیما بهم زنگ زده میگه پرواز امشب حتما بیایی ها . حالا اصلا سابقه نداشته وقتایی که مهمونیم خاله م مستقیما,مهمونی,مسخره,اجباری ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) ساعت 2:48 از مهمونی برگشتیم . خب میتونم بگم تقریبا با دعوا رفتم مهمونی . الف گفته بود نمیاد ، کلی هم کار داشتم خودم . رسما هیچ انگیزه ای نداشتم برای رفتن به مهمونی ای که مطمئن بودم شبیه هیچکدوم از آدماش نیستم . ولی خب برخلاف تصورم خوب بود . کلی با امیر حرف زدم و خندیدیم . برای شام رولت گوشت با سبزیجات و کباب درست کرده بودن . منم که متنفرم از گوشت . دیدم خیلی بی احترامی میشه اگه ,مهمونی ...ادامه مطلب
بسم الله مهربون :) امروز رفتیم خونه ی مهدیه اینا :) واقعا یکی از بهترین روزهای زندگیم بود ... قبلش نازنین بهم زنگ زد گفت من خجالت میکشم تنهایی برم داخل ، اگه زودتر رسیدی صبر کن تا منم بیام D; قشنگ سه چهار بار هم تاکید کرد -_-ولی خب من سرگرم برنامه هام شدم ، با خودم فک میکردم مثلا ساعت باید 3 و اینا , ...ادامه مطلب